تعداد بی‌شماری از مردم ایران به دلیل محرومیت‌های گوناگون، به زندگی خیلی محدود بسنده کرده‌اند. این دسته از افراد در یک کشمکش دائمی نسبت به یکدیگر به سر می‌برند تا بتوانند در این فضا راهی به جلو باز کنند. این شیوه زندگی باعث شده بسیاری از این افراد از ابعاد وجودی و انسانی خود غافل شده اند؛ به نحوی که در حق خود ظلم روا می‌دارند و جامعه هم شرایط این چنینی را به آنان تحمیل می‌کند.البته نباید قدرت جبرها را نادیده بگیریم، ولی انسان در آنجا که دارای اختیار است، می‌تواند آنگونه که می‌فهمد تصمیم گرفته و زندگی کند. از این رو می‌تواند با انتخاب آگاهانه خود اجازه ندهد دیگران، نوع زیستش را تعیین کنند، به ویژه با توجه به اصالتی که به خود انسان می‌دهیم. البته باز هم تأکید می‌کنم معتقد نیستم که انسان دارای قدرت مطلق است و می‌تواند هر نوع مانعی را در هر زمان که بخواهد کنار بزند؛ این‌گونه نیست. ولی انسان می‌تواند در هر موقعیتی آن گونه که خود تصمیم می‌گیرد، زندگی کند که این موضوع مهمی است منتها باید بداند که آن تصمیم را در«موقعیت» می‌گیرد.

آدمیان اغلب بدون آنکه توجه داشته باشند، در چرخه بسته‌یی قرار گرفته‌اند که تحت جبر و فشار عوامل بیرونی به کنش‌های مختلف دست می‌زنند اما خطری نیز در اینجا نهفته است؛ وقتی می‌گوییم آنچه را انجام بدهید که خود دوست دارید، بلافاصله نباید ایده‌آل‌های صرف جلوی روی افراد رژه بروند. مانند اینکه همه در صلح و برابری، رفاه و فراوانی و... به سر ببرند تا از این طریق قادر باشند رشد کرده، بیاموزند، بفهمند، بخوانند و تولید کنند. در چنین شرایطی است که به طور طبیعی، تحقق این ایده‌ها در تعارض با محدودیت‌ها قرار گرفته و شرایط سرخوردگی و احساس درماندگی مبنی براینکه فراهم سازی چنین شرایطی امکان پذیر نیست بر اشخاص مستولی می‌شود و در نهایت به این موضوع می‌رسند که چاره‌یی وجود ندارد و باید با شرایط سخت بسازند، شرایط همین است که هست. درحالی که حد وسطی وجود دارد که افراد اغلب آن را فراموش می‌کنند.

سؤالی که مطرح است این است که چگونه می‌توانیم در هر موقعیتی، به ایده‌آل‌هایمان در یک حد تنزل یافته‌یی عمل کنیم؟ به نظر می‌رسد می‌توان در شرایط دشوار از آنچه می‌خواهیم صرف نظر کرد زیرا می‌گوییم آنچه هست همین است، زیرا باید‌ها تحقق‌پذیر نبوده، از این رو بهتر است به کناری گذاشته شوند. عده یی نیز قبل از آنکه باید‌های ایده آل را کنار بگذارند، برای دسترسی به بایدهایشان به هرجایی سر می‌زنند و چون نتیجه یی نمی‌گیرند متلاشی، زخمی یا آسیب دیده می‌شوند. به عبارتی یا به صورت منفعل می‌مانند یا از میان می‌روند. درحالی که هنر اراده گرایی انسانی، پیوند میان باید و هست است. اگر انسان‌ها نتوانند میان این دو، پیوندی برقرار کنند، هیچ گونه حرکت جهت دار هدفمند اجتماعی ـ تاریخی تحقق پیدا نمی‌کند. حوادث طبق کنش‌های درونی خود به پیش می‌رود و ما هم مانند بسیاری عوامل دیگر در کشاکش تاثیرگذاری، ناخود آگاه حرکت می‌کنیم. این پیوند به طور طبیعی دارای ابعادی است. یکی از ابعاد آن به طور نمونه حرکت انقلابی است که در برابر انجام این کار، هست به باید تبدیل می‌شود، در حالی که به نظر می‌رسد در اینجا باید پارامترهای دیگری مانند قاعده تنزیل را در محاسباتمان در نظر بگیریم تا شکست نخوریم. مثلاً کسانی که برای پیروزی سوسیالیسم مبارزه کردند، سعی کردند آنچه هست را به یک «باید» خوب و نظام غیرانسانی سرمایه داری را به یک نظام انسانی ـ سوسیالیستی تبدیل کنند ولی تاکنون این موضوع نتیجه نداده است. برخی نتیجه گرفتند که چنین امری امکان پذیر نیست زیرا سرمایه داری امر قطعی انسانی است، پایان تاریخ و جاودانه است و تلاش برای برخورد با آن بیهوده است. برخی نیز به این نتیجه رسیدند که این عمل اشتباه بوده است. همه این بحث‌ها ارزشمند است ولی باید به این موضوع توجه کنیم که ما در شرایط، عمل می‌کنیم و از این رو باید قواعد عمل در چنین «موقعیت»‌هایی را مورد شناسایی قرار دهیم.

در عین حال باید توجه داشت که تغییر ضرورت‌ها در طول زمان امکان پذیر است و این موضوع فرصت‌هایی را در اختیار انسان قرار می‌دهد که باید آن فرصت‌ها را بشناسیم. طبیعتاً موانع و محدودیت‌هایی را نیز ایجاد می‌کند. در این شرایط باید ضمن آنکه ایده‌آل‌ها فراموش نشود - چرا که به صورت چراغ راهنما برای رسیدن به ساحل نجات عمل می‌کند - بررسی شود که با چه موجی مواجهیم. قایق ما دارای چه وضعیتی است و چند نفر درآن هستیم. ما چگونه می‌توانیم خود را از این کشاکش امواج نجات بدهیم. این موضوع نیازمند تشخیص زمان است تا جهت حرکت به فراموشی سپرده نشود از این رو آنچه را که عمل می‌کنیم باید متناسب با توان ما و شرایط زمان باشد.

بررسی تاریخی مسأله

می‌توان از منظر تاریخی نیز به این بحث پرداخت. برخی معتقدند تلاش‌هایی که در یکصد سال اخیر برای آزادی، دموکراسی، عدالت و برابری انجام گرفته و ادامه دارد هنوز به گامی‌ جدی برای تحقق اهداف مذکور تبدیل نشده است. بسیاری از کشورها در این فاصله، نتوانستند به مرحله یی از ثبات، توسعه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دست یابند. هر زمان هم نسبت به این موضوع ایراد وارد می‌کنیم، مطرح می‌شود که کماکان در دوره گذار قرار داریم. اما اینکه ماهیت این دوره گذار چیست و چند سال طول می‌کشد تا از آن عبور کنیم، هنوز کسی از آن تعریفی جدی ارائه نکرده است. دوران گذار کلیدواژه یی شده است که به واسطه آن قادریم همه ناتوانی‌های تئوریک و عملی را پشت این واژه پنهان کنیم. البته موانع پیشرفت متعدد است. من نمی‌خواهم از ارزش هیچ یک از کوشش‌هایی که مبارزان و آزادیخواهان در این باره انجام داده اند بکاهم، ولی باید خلأ‌ها را بیابیم. در کجاها کمبودهای جدی وجود دارد؟ چه عواملی به نحوی ایرانیان را در چرخه یی انداخته است که دائماً گمان می‌کنیم هنوز در همان جای نخست قرار داریم؟ به عبارت دیگر کماکان می‌گوییم قانون، آزادی، دموکراسی و برابری اما عدالت هنوز به طور کامل حاکم نشده است. در مقابل این تبعیض، محدودیت و محرومیت است که بر زندگی مردم سایه سنگین خود را انداخته است. هنگامی‌که به ادبیات عصر مشروطه نگاه می‌کنیم درمی‌یابیم چنین مشکلاتی وجود داشته است. برخی می‌گویند اکنون خیلی بدتر نیز شده است. دوران بعد نهضت ملی و سپس انقلاب تا به امروز این مشکلات باقی مانده اند.

حال باید پرسید آیا چشم اندازی برای کار در آینده وجود دارد یا خیر؟ ما هر رفتاری که در هر عرصه یی از زندگی از خود بروز می‌دهیم، تابع یک سلسله عوامل و محرک‌ها است زیرا در اینجا می‌خواهیم کنش‌های انسانی را مورد ارزیابی قرار بدهیم. برای این کار باید دید رفتار، از چه مسائلی متاثر است؟ انسان‌ها در هر عرصه یی دارای کنش‌های فردی و جمعی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی متفاوت از یکدیگر هستند. ابتدا باید بررسی کنیم ریشه رفتار آدمیان در چیست؟ منشاء رفتار آدمی دو عامل مهم است؛ 1- محرک‌های اولیه که براساس نیاز مادی تعریف می‌شود. مثلاً اگر شخصی به دنبال شغل است، طبیعتاً یکی از دلایل این جست وجو تامین نیازهای مادی است. در این موضوع همه مردم به نحوی مشترک هستند. ولی این موضوع در این حد متوقف نمی‌ماند به عبارت دیگر در همان شرایط که نیاز اقتصادی می‌تواند یکی از محرک‌های اصلی تلقی شود، در همان شرایط رفتار میان دو فردی که این نیاز در آنها وجود دارد یکی نیست. این تفاوت نیز مربوط به تخصص آدمیان و شغل شان نیست بلکه بینش انسان‌ها نسبت به آن عرصه یی که در آن فعالیت و درباره آن قضاوت می‌کنند تاثیرگذار است. بنابراین انسان در یک بخش به خواسته‌های زیستی توجه دارد، ولی این موضوع به تنهایی تعیین کننده رفتار نیست. تجربیات، دانش، فرهنگ، اعتقادات و نظام ارزشی که تا آن لحظه، در فرد شکل گرفته تاثیر می‌گذارند. نام این پدیده را فرهنگ می‌گذاریم. در واقع دومین عامل فرهنگ است. فرهنگ مجموعه یی از دانایی‌ها، تجربیات گذشته، سیستم‌ها و ملاک و معیارهای ارزشی است که در کودکی به بزرگسالی و در مطالعات و تجربیات آدم‌ها انباشت شده و در هر لحظه به انسان بینش خاصی نسبت به موضوعات پیرامونی و حتی خود شخص می‌دهد. به عبارت دیگر هرگونه ارزیابی که اشخاص از خود داشته باشند، بخش مهمی از آن ناشی از بینش فرهنگی مذکور است. این قضاوت در رفتار آدمی تاثیر بسزایی دارد. این همان قضاوتی است که به فرهنگ شکل می‌دهد. محرک‌ها تنها سودجویی، دفع خطر، لذت طلبی، رفع نیاز، کسب امنیت جسمانی یا تامین اوقات فراغت نیستند بلکه حتی عشق و معنویاتی که فکر می‌کنیم به آنان نیاز داریم، به فرهنگ مربوط است. جامعه کنونی ایران نیاز دارد به موضوع فرهنگ بیش از گذشته توجه کند چون این موضوع است که می‌تواند سرنوشت تلاش انسان‌ها را تعیین کند.

در بخش فرهنگ نیز موضوعی به نام دانایی وجود دارد. این دانایی تعیین کننده آن است که آدمی چگونه موضوع را ببیند. آدمی اگر آنچه را که مایل است به دست بیاورد، به درستی مورد شناسایی قرار نداده و از محدودیت‌ها و موانع، ارزیابی صحیحی نداشته باشد، با هر تلاشی محکوم به شکست خواهد بود. این دانایی بخشی از آن فرهنگی است که پشتوانه رفتار آحاد جامعه ایرانی است. حال اگر آدمیان به جای واقعیت، از برخی حب و بغض‌های عاطفی ناشی از تجربیات تلخ و شیرین متاثر باشند، چشم بر واقعیت‌ها خواهند بست. براین اساس کنش آدمیان پاسخی به محرک‌های عاطفی خواهد شد. در عین حال از اطلاعات ناشی از عواطفی که در ما شکل گرفته و از آنها آگاهی و ارزیابی نداریم نیز موفقیتی حاصل نمی‌شود. در این شرایط ما شاهد وقوع دو نوع فرهنگ هستیم؛ 1- در حالت اول فرهنگ ناشی از تفاوت‌های فردی است که از فردی به فرد دیگر وجود دارد و بحثی کاملاً روانشناختی است. 2- در حالت دوم فرهنگ ناشی از رفتار جمعی که مبتنی بر پیوستن انسان‌ها به گروه‌ها و جمعیت‌ها بوده و براساس آن دست به کنش جمعی زده و می‌زنند. این کنش جمعی بسیار مهم است چون براساس این کنش جمعی است که آنچه به دست آمده و به دست نیامده را مورد ارزیابی قرار می‌دهیم. پس در این مرحله باید به محرک‌های رفتار جمعی یا فرهنگی که پشتوانه این کنش‌ها بوده است رجوع کنیم تا دریابیم از چه عواملی تاثیر پذیرفته اند.

اینچنین است که به مسأله «دوپارگی فرهنگی» می‌رسیم. به فرهنگی که از گذشته به جامعه ایرانی رسیده، سنت نیز گفته می‌شود. در اینجا باید مشخص شود منظورمان از سنت چیست؟ سنت، میراث گذشته است که در شکل کنونی اش به دست ما رسیده. در حمایت از این دست سنت‌ها که به صورت فرهنگ رفتاری درآمده است، ضرب المثل‌ها و شعرها و به طور کلی ادبیات و برداشت‌های دینی پشتوانه سنت موجود هستند. اما فرهنگ دیگری نیز در یکصد و اندی سال وارد جامعه ایرانی شده است که فرهنگ مدرن نام دارد. در حال حاضر بخشی از جامعه ایرانی از فرهنگ مدرن متاثر است و سعی دارد رفتارش را با دستاوردهای مدرن از جمله دانش و فرهنگ آن منطبق سازد. از این رو جامعه ایرانی در حال حاضر دچار دوپارگی وجودی است. بخشی به جامعه سنتی و بخشی نیز به جامعه مدرن تعلق دارند. در هر دو صورت اغلب شیوه‌های رفتاری به صورت ناخودآگاه بروز و ظهور می‌یابد. این دوپارگی از مشخصه‌های اصلی جامعه ایرانی و از معضلات اصلی آن است.

چهار راه‌حل برای برون رفت از این شرایط متصور است؛ راه نخست آن است که برای به دست آوردن انسجام و یکپارچگی و نجات و رهایی از تعارض‌ها، باید بخش جدیدی که به جامعه ایرانی تحت عنوان مدرنیته اضافه شده، رها کرده و سپس به بخش اصلی اولیه یعنی سنت مراجعه کنیم. سخنگویان این نظریه، هم در عصر مشروطه و هم در شرایط کنونی حضور داشته و دارند و به دنبال آن هستند که مجدداً انسجام را در قالب سنت تجدید کنند.

گروه دوم معتقد بودند این دوپارگی باید با حذف میراث گذشته یعنی سنت درمان شود. در چنین شرایطی دارای شخصیت اجتماعی سالم خواهیم بود. این دسته در برابر گروه اول به نتایج سنت اشاره کرده و می‌گویند اگر از دست سنت، کاری برمی‌آمد تاکنون انجام داده بود. از نظر آنان بازگشت به سنت جز احیای عقب ماندگی و سستی و فتور گذشته نیست درحالی که دنیای مدرن در همه عرصه‌ها موفق است. گروه سومی نیز همواره وجود داشته اند. این عده از آنجا که نمی‌توانستند به طور مطلق این دو گروه را به صورت یکپارچه بپذیرند، فکر می‌کردند دنیای مدرن دارای اشکالاتی در حوزه اخلاق و... است که باید آن را مورد نقد قرار داده و از آن طرف نقاط قوت آن را با نقاط قوت سنت که برای جامعه امروز بشر امری ضروری است، ترکیب کرد. از زمان مشروطه از میرزا ملکم خان گرفته تا نایینی روی این موضوع کار کرده‌اند. مرحوم نایینی سعی کرد این دو را با یکدیگر آشتی دهد به نحوی که هویت هریک از این دو رویکرد در جامعه ایرانی باقی بماند ولی مانند موزاییک در کنار یکدیگر قرار گرفتند. از این رو این دو رویکرد، به صورت جوهری با یکدیگر برخورد نکردند ضمن آنکه همدیگر را نیز نفی نکردند. از این رو تنها به یک گزینش صوری بسنده شد. کتاب مرحوم نایینی درباره مشروطیت (تنبیه الامه و تنزیه المله )، در بخش مذهب به لحاظ جوهری از اصول هستی شناسی سنت تغذیه کرده و از این نظر هیچ تفاوتی با نظریه دیگر علما نداشته است. منتها آیت الله نایینی این موضوع را به گونه یی سامان داد تا با قانون اساسی، انتخابات، مجلس و پارلمان هماهنگ شده و دولت مشروطه بنیانگذاری شود. او در این زمینه کاملاً موفق بود. با این همه این روش هم توفیقی نداشته است. ماشاءالله آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی تلاش می‌کند نشان دهد حتی تلاش مرحوم نایینی به ضرر پروژه مشروطه بود و آن را به تاخیر انداخت. البته من با این نظر آقای آجودانی مبنی بر اینکه رویکرد آیت الله نایینی منفی بوده، موافق نیستم. من معتقدم به هرحال حرکتی مثبت بوده ولی کارساز نبوده است. ضمن آنکه در آن زمان اگر چنین کاری انجام نمی‌شد، جایگزینی نیز برای آن وجود نداشت. آقای آجودانی تصور می‌کند اگر مرحوم نایینی چنین اقدامی نمی‌کرد، کل پروژه دموکراسی مدرن در ایران عملی می‌شد، در حالی که چنین امری محال بوده است. به هر روی این تجربه نیز ناموفق بوده و در حال حاضر شرایط ایران در حالت بینابین قرار دارد. در شرایط کنونی تنها پروژه یی که به خود اعتماد به نفس دارد، پروژه سنت گرایان است که در آن نیز آثار تزلزل آشکار شده و شکاف‌هایی ظهور و بروز یافته است. این عده نیز دارند برای توافق میان سنت و مدرنیته، از چسب استفاده می‌کنند. روش چهارمی نیز قابل طرح است که سال‌ها داریم آن را مطرح می‌کنیم. البته نمی‌توانم بگویم در این باره توفیقی به دست آمده است، اما می‌توان گفت این نیز نوعی نگاه است. روش چهارم معتقد است جامعه ایرانی نمی‌تواند با سنت قطع ارتباط کند. این امر ناشدنی است زیرا سنت در جامعه ایرانی جریان دارد و نمی‌توان گفت سنت‌ها محفوظاتی هستند که ابطال شده اند زیرا مسأله فرهنگی امری وجودی است که با الگوهای فرهنگی و تجربیات آمیخته است. به طور ناخودآگاه در آن فرهنگ می‌اندیشیم و احساس و عمل می‌کنیم. در این صورت راه‌حل این است که به سنت مراجعه کرده و سنت را در ریشه یی ترین لایه‌های آن نقد کنیم. به طور طبیعی، زمانی که «ما » به سنت مراجعه می‌کنیم تا آن را مورد نقد قرار دهیم، «ما»، «ما»ی مجرد نیست بلکه «ما»یی است که بخش عمده یی از آن، با پرسش‌ها و اندیشه‌های مدرن آمیخته است. بنابراین با پرسش‌های دنیای جدید و مشکلات ناشی از سنت خودمان در تعارض قرار داریم. هیچ کس در وجهی از وجوه رفتاری اش احساس ایمنی نمی‌کند. این ناایمنی کلیدواژه اصلی جامعه ایرانی است.

یک راه‌حل تازه

ما ابتدا تحت تاثیر آرمان‌ها حرکت می‌کنیم و سپس تحت تاثیر آن تجربیات فرهنگی پیشین، رفتارهای غلط را بازتولید کرده و به نحوی فرصت‌ها را از دست می‌دهیم و تهدید‌ها را علیه خود برمی‌انگیزیم. افراد حاضر در جامعه ایرانی قادرند به این موضوع بیندیشند که از پیش و به «تدریج»، قادرند رفتار خود را تغییر بدهند. این تغییر تدریجی به ما این امکان را می‌دهد هنگامی‌که در موقعیت قرار می‌گیریم، رفتاری بالغانه و نه کودکانه از خود بروز بدهیم. هم رفتار بالغانه و هم رفتار کودکانه در فرهنگ ما ریشه دارد که با آگاهی به این ریشه‌های رفتاری، قادر خواهیم بود رفتار بالغانه را که مبتنی بر نوعی خرد و حکمت و عرفان، همبستگی جمعی، گذشت و علاقه مندی میان مردم است بازتولید کنیم. درحالی که در شرایط کنونی اغلب رفتار ما کودکانه بوده و دائماً در هر مرحله از زندگی از خود پرخاش، ناشکیبایی، بی صبری، اختلاف، خودشیفتگی و... نشان می‌دهیم.